به قلم خودم:
نمیدانم چرا
ولی دلم مدام هوایت را دارد
نمیدانم چرا
ولی دلم مدام بهانه ات را میگیرد
نمیدانم چرا ولی دلم همچو کودکی در نبودت بی قراری می کند
تو مینای من بودی و من مهدی تو
چرا روزگار با ما اینچنین کرد
چرا امید را از دلمان دزدید؟
یادت هست
لحظه های خوش باهم بودن را
یادت هست قول و قرار هامان را
چه روز هایی بود روز های با تو بودن
و چه تلخ بود لحظه جدایی در ترمینال مشهد
یادت هست اشکهایی که برای وداع میریختی
هنوز تصویرت در ذهنم هست
تصویر آن نگاه مهربان پر محبتت
یادت هست دعواهایمان
چه شیرین بود عصبانیتت
خلاصه بگویم
خوش ترین لحظات زندگیم با تو بود
با تو من همه چیز داشتم
و تا ابد شاکی روزگارم که تو را از من گرفت
همچنان مثل قبل آتش عشقت قلبم را میسوزاند
آتشی که تا ابد روشن خواهد ماند.بی وقفه
دوستت دارم مینای من
کلمات کلیدی: