سلام دوستان
یه سوال
به نظرتون
اینجا (تصویرو میگم)خدا نزدیک تره؟
نمیدونم شاید؟!
فکر کنید اومدین اینجا و چیزی از خدا میخوایین؟ چجوری بش میگین؟
من باید برم
منتظر جواباتوون هستما!
کلمات کلیدی:
1- محبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردم
2- دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم
4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و
5- این احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی باید
6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم که
7- شریک زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار کوتاه بود اما
8- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و
9- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم
10- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ کس نمیتواند تحمل کند و با این وضع
11- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را
12- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم
13- خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان که
14- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش
15- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت کننده است اگر
16- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم که
17- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش
18- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت که دارای کمترین
19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه
20- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم که
21- تو را دوست داشته باشم و شریک زندگی تو باشم .
و در آخر اگر میخواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان!!!
کلمات کلیدی:
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم،
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده مهر تدریس کنند،
و بگویند خدا،خالق زیبایی و سراینده عشق،
آفریننده ی ماست.
مهربانیست که ما را به نکویی، دانایی، زیبایی
و به خود می خواند.جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ.دوزخی دارد، به گمانم کوچک و بعید،
در پی سودا ئیست که ببخشد ما را
و بفهماندمان،ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست.در مجالی که برایم باقیست،
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم،
که خرد را با عشق،علم را با احساس،ریاضی را با شعر ودین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند.لای انگشت کسی قلمی نگذارند،
و نخوانند کسی را حیوان،و نگویند کسی را کودن.
و معلم هر روز روح را حاضر و غایب بکند،
و به جز ایمانش،هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند.
مغزها پرنشود چون انبار،قلب خالی نشود از احساس.درس هایی بدهندکه به جای مغز، دلها را تسخیر کند.از کتاب تاریخ،جنگ را بردارند.
در کلاس انشاء،هر کسی حرف دلش را بزند.
«غیرممکن» را از خاطره ها محو کنند،
تا کسی بعد از این،باز همواره نگوید: «هرگز»
و به آسانی همرنگ جماعت نشود.
زنگ نقاشی تکرار شود.
رنگ را در پائیز تعلیم دهند،قطره را در باران،موج را در ساحل.زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه.و عبادت را در خدمت خلق.
کار را در کندو،و طبیعت را در جنگل و دشت.
مشق شب این باشد،که شبی چندین بار همه تکرار کنیم:عدل
آزادی
قانون
شادی...امتحانی بشود،که بسنجد ما را...
تا بفهمند ،چقدرعاشق و آگه و آدم شده ایم؟
در مجالی که برایم باقیست،
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم،
که در آن آخر وقت به زبانی ساده شعر تدریس کنند،و بگویند : تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما.
کلمات کلیدی:
یک روز کارمند پستی که به نامههایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی میکرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامهای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:
خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی میگذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.
این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کردهام، اما بدون آن پول چیزی نمیتوانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن …
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند …
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامهای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود :
خدای عزیزم، چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی … البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشتهاند!!…
کلمات کلیدی: